به چاپ رسید:
سفر به مسکو
یادداشتهای یک سفر پنج روزه به پایتخت روسیه
نوشته محمدصادق کریمی
این کتاب تنها به صورت الکترونیک منتشر شده است.
میتوانید آن را به صورت رایگان از اپلیکیشن طاقچه به این نشانی دریافت کنید.
به چاپ رسید:
سفر به مسکو
یادداشتهای یک سفر پنج روزه به پایتخت روسیه
نوشته محمدصادق کریمی
این کتاب تنها به صورت الکترونیک منتشر شده است.
میتوانید آن را به صورت رایگان از اپلیکیشن طاقچه به این نشانی دریافت کنید.
از زمانی که علاقه به کتاب خواندن پیدا کردم، علاقه به کتاب خریدن هم پیدا کردم. رفته رفته این علاقهی کتاب خریدن بیشتر شد. تا جایی که هر کتابی را که دوست داشتم، فوراً میخریدم و نمیتوانستم خودم را کنترل کنم و بگویم: «بعداً». بعد از مدتی، دیدم کتابهایم آنقدر زیاد شده اند که تا چند سال باید تمام وقتم را صرف خواندن همینها کنم، تا شاید بتوانم همه را بخوانم. فکر کردم چرا این طور شد؟ واقعاً کتاب میخریدم برای خواندن. واقعاً هم کتابهایی را که نیاز داشتم میخریدم. یعنی در حال حاضر، کتابی ندارم که به آن نیازی نداشته باشم، مگر بعضی کتابها که به من هدیه داده اند.
فکر کردم و فهمیدم که بله، در میان شهوات، شهوتی است به نام کتاب خریدن!
چیزی که مدتی باعث لذت بردن میشود، اما بعد از چند وقت، چیزی جز حسرت و زحمت ندارد. حسرتِ اینکه بالاخره چه زمانی میخوانیش و زحمتش مال موقعی است که باید جایی برایشان پیدا کنی در یک خانهی مثلاً هشتاد متری، یا موقع اثاث کشی، این بارِ سنگین را با خود به این طرف و آن طرف بکشانی.
راه غلبه بر این شهوت چیست؟ یا بگویید راه کنترل آن چیست؟ یا بفرمایید که راه آسودگی از آن کدام است؟
من خود به پاسخ این سؤال عمل کرده ام و حالا، برای شما میگویم که:
اولاً بروید و عضو کتابخانه شوید.
یعنی چه که تا کتابی را می بینیم، فوراً میخریم؟ کتاب خوب را هر جا دیدید، به خودتان بگویید: «آرام! آرام باش ببینم چه کار میتوانم بکنم؟» بعد از گفتن این جمله به خود، نام کتاب را یادداشت کنید؛ توی گوشی موبایلتان. والّا این گوشیهای کلاسیک هم قابلیت یادداشت برداری را دارد، چه رسد به تلفنهای هوشمند. گوشیهای هوشمند هم خودشان برنامه برای یادداشت برداری دارند. حالا اگر خواستید یک دفترچه یادداشت الکترونیکی داشته باشید که اگر خدای ناخواسته گوشیتان گم شد، یا خراب شد و یا هربلایی سرش آمد، پاک نشود، بروید google keep را نصب کنید و حالش را ببرید. گرچه یک برنامهی اندرویدی هم هست برای یادداشت کردن مشخصات کتاب که از کافه بازار میتوانید دانلود کنید.
بعد از یادداشت کردن مشخصات کتاب، بروید در سایت www.lib.ir و در قسمت جستجوی پیشرفته،ببینید این کتاب، در کتابخانه ای که عضو هستید یافت میشود یا نه؟ تازه چه اشکالی دارد؟ بروید و در شهری که هستید، عضو چند کتابخانه شوید، نه یکی.
اگر بود، که الحمدلله، بروید و از کتابخانه امانت بگیرید. در طول مدت امانت هم اگر نتوانستید تمامش کنید، شماره تماس کتابخانه تان را داشته باشید تا تلفنی بتوانید مهلتش را تمدید کنید.
اگر هم که امانت نمیدادند و تنها مخصوص تالار قفسه باز بود، خب یک وقتی را بگذارید و بروید توی همان کتابخانه، مطالعه اش کنید. بالاخره که میخواهید یک وقتی برای مطالعه اش بگذارید!
اگر جزء کتاب هایی بود که باید زیرش خط میکشیدید و از این حرفها، اشتباه نکنید. نگویید آهان، این از آن کتابهاست، پس باید بخرم. نه. همان کتاب را هم، یک بار بدون خط کشیدن و اینها، راحت تا آخر بخوانید. یک دور فقط دست بگیرید و بخوانید و لذتش را ببرید. بفهمید چه میخواهد بگوید. خط کشیدن و یادداشت برداری و حاشیه نویسی را بگذارید برای دور دوم مطالعهی آن.
حالا اگر نیاز دارید که یک بار دیگر با خط کشیدن و یادداشت برداری بخوانیدش و دیگر هیچ راهی ندارید، بروید و با خیال راحت بخریدش.
حالا اگر حوصله ی کتابخانه و امانت گرفتن و این ها را ندارید - که البته خیلی بد است که ندارید. خدا کند آدم بخواهد کتاب بخواند! - ، بروید سراغ کتابهای الکترونیکی.
این کتابهای الکترونیکی چندتا مزیّت دارد. یکی این که با سی درصد، پنجاه درصد، هشتاد درصد تخفیف به فروش میرسند. دوماً اینکه همیشه همراهتان است در گوشی هوشمندتان. گوشی هوشمند هم نداشته باشید، روی رایانهتان میتوانید مطالعه کنید. سوماً این که جایی اشغال نمیکنند؛ نه در خانهی مثلاً هشتاد متری، و نه در اثاث کشیها و جا به جاییها باعث زحمت میشوند. تازه، هزاران کتاب را میتوانید در یک دستگاه کوچک جا دهید.
حالت مطالعهی در روز و شب هم دارند. فونتشان بزرگ و کوچک میشود. علامت گذاری دارند. پاک هم نمیشوند. یعنی اگر برای گوشیتان اتفاقی افتاد، در حساب کاربریتان موجود است. بعداً میتوانید با یک کلیک، بدون هزینهی خرید مجدد، دانلودش کنید.
من، فروشگاههای خوب کتاب الکترونیکی که سراغ دارم، اینها هستند:
خط خوان(این یکی در حال به روز رسانی است، ولی به زودی راه میافتد):
طاقچه
فیدیبو
کتابراه
سوره مهر
فرا کتاب
پاتوق کتاب
http://patogh-ketab.com/patogh
اگر نه حال کتابخانه رفتن دارید - آن هم هر از ده روز یک بار مثلاً! -، نه کتاب الکترونیک را دوست دارید، و اگر کتابتان نه در کتابخانه یافت شد و نه در کتب الکترونیک، آنوقت بروید کتاب بخرید. بالاغیرتاً کم کم کتاب بخرید و به این تجربهها احترام بگذارید. بعداً حالتان گرفته میشودها! گفته باشم!
نام کتابهایی را که باید بخوانید یادداشت کنید و کم کم بخرید و وقتی خواندید، بروید سراغ خرید کتابهای بعدی.
به چاپ رسید:
روایت راه
نوشتهی محمدصادق کریمی
انتشارات روایت فتح
از مجموعه کتابهای روایت نزدیک. توضیحات بیشتر را قبلاً در اینجا دادهام.
از مقدمه:
«از خاطرات جنگ که اسم می بری، صحنه های زیادی از عملیات های مختلف از جلوی چشم های «اصحاب کریمی» می گذرد، اما بیت المقدس برایش خاطره انگیزترین است؛ روزهای اولین حضورش در جنگ، وقتی که هنوز دانش آموز بود. وقتی که تنها در چند ماه، چندین سال بزرگ تر شد.
نقاشیِ حرف های او، می شود یک جاده ی بی انتها، با مسافران جاودانه ای که در مسیر، پرنده ها دیدند، پروازهای باشکوه را حسرت کشیدند، زمین خوردند و ایستادند و سختی اش را به جان خریدند تا پریدن را یاد گرفتند.
گفته اند: «راه با رفیق خوش است.» حالا او، هم قصه ی «راه»ی که به خرمشهر می رسید را می گوید، هم قصه ی «رفقا»یش را که به آن ها نرسید...»
از متن:
«فردایش پنج شش نفری مرخصی ساعتی گرفتیم و رفتیم اهواز. گرسنه بودیم و پولی نداشتیم که چیزی بخریم. تقریباً همه ی رزمنده ها همین طور بودند. از جلوی یک مغازه ی شیرینی فروشی داشتیم رد می شدیم که ایستادیم به تماشا کردن! عین آدم های ندید بدید! یکی از بچه ها گفت: من پنج تومان دارم. تنها رفت داخل ببیند چه می تواند بخرد. خانم جوانی هم آمد و رفت داخل. چادر عربی به سر داشت. رفیق ما به فروشنده گفت: به اندازه ی پنج تومان از فلان شیرینی بده. مغازه دار هم نگاهی به ما کرد و به رفیق مان گفت: این یه ذره رو همه تون می خواید بخورید؟!
آن خانم برگشت و نگاهی به ما انداخت، نگاهی هم به رفیق ما. همه مان با همان لباس بسیجی آمده بودیم. به فروشنده گفت: آقا از فلان شیرینی دو کیلو برای ایشون بذار؛ من حساب می کنم. رفیق مان هم شروع کرد به تعارف کردن: «نه، زحمت نکشید...» و این حرف ها. بالاخره شیرینی را به ش داد. گرفت و سریع آمد بیرون. هول شده بود. تا آمد بیرون، جعبه را داد به احمد غلام رضا و گفت: احمد جون، بیا. این رو اون خانومه برای شما خرید! آن خانم هم آمد بیرون. رفتم طرفش و تشکر کردم. بچه ها هم. گفت: خواهش می کنم؛ اگه پولی چیزی لازم دارید به تون بدم؟ ما هم قمپز در کردیم: نههههه، ممنون، داریم... . وقتی رفت، شروع کردیم به دست انداختن احمد: بادا بادا مبارک بادا. تموم شد دیگه...تو رو دید و...پسندید و...شیرینی هم که برات خرید و...دیریم دیریم و...»
نماز میخواندم. رکوع و سجود از پی هم. یک لحظه چشمم افتاد به تلفن همراهم که جلوی سجّادهام بود.
دیدم دارم به آن سجده میکنم...
داشتم توی خیابان قدم می زدم. در دلم، آهنگی را که دوست داشتم می خواندم. لبهایم حرکت نمیکرد. تنها در دلم، تمام آهنگ را از اول تا آخر خواندم.
یک لحظه، معنای حقیقی ذکر قلبی را به تمامه دریافتم!