دو – سه سال پیش تمام شیراز را دنبال کتاب های اساتیدم زیرپا گذاشتم . نبود که نبود . آخر سر کتاب « قزوه » را زیر خروارها خاک دارالکتب مطهری پیدا کردم . اعصابم ریخت به هم . به خصوص وقتی که حوزه ی هنری فارس این کتاب ها را نداشت . کتاب هایی را که خودش چاپ کرده بود .
همان موقع زدم و رفتم تهران و بیشتر به قصد دیدار استادم جناب آقای سعیدی راد . رفتیم و انجمن شعرشان را پیدا کردیم و حضور یافتیم در آن محفل کوچک و دیدم جمع همه جمع است . از مژگان بانو و سیدهانی رضوی بگیر تا سید ضیاءالدین شفیعی و هرچه منتظر جناب سعیدی راد شدیم نیامد و آقای شفیعی همانجا توی جمع به من گفت : پیدایش می شود ، اگر موتورش پنچر نشده باشد یا گیر پلیس نیُفتد !
ولی حالا این نمایشگاه شد محل دست یابی به آرزوهای دور و دراز که همانا یافتن کتاب های اساتید محترم بود .
آخر کار با کتاب هایی که جو گرفتمان و خریدیم رفتیم سالن « سرای اهل قلم » .
همایشی بود با موضوع دفاع مقدس که دیدم سید جواد هاشمیان ِ معروف مجریست و ملتی که روی مبل و صندلی ها نشسته اند روبرویش . و حالا حرف از دفاع مقدس بود و این ها که با لباس سربازی وارد شدیم .
یعنی لباس خاکی زمان جنگ . پوتینی و...خلاصه وضعی !
همه مارا نگاه می کردند و در مُخیّله ی من این می گنجید که دارند تصویری مستند از یک بچه ی جنگ یا مثلاً یادگار جنگ برمی دارند ! و من آن جا یک کاراکتر فرهنگی بودم !! - اگر بخواهم فارسی را پاس بدارم نمی دانم چه باید بنویسم ! –
به هر حال ، پولمان که ته کشیده بود را با کتاب های ناشی از جو زدگی خریداری شده را و دل گرفته مان را توی آن گرمای ظهر با شکم گرسنه برداشتیم و آرام آرام با نمایشگاه کتاب تهران به عنوان اولین مکان مورد نظر برای بازدید در سفر فرهنگیمان بای بای کردیم .
بای بای ! – با همان لحن ذوق کردن و این حرف ها بخوانید ! –
رفتیم و ماشینی برای میدان آزادی گرفتیم و هِلِک هِلِک به طرف ترمینال غرب و ریا نشود نمازی و بعد هم گیر آوردن بلیتی برای...
برای...اصفهان !
چرا ؟
چشمتان روز بد نبیند . پول آن قدر کم بود که فقط توانستم 3300 تومان وُلووی اصفهان را بدهم و ته آن 300 - 200 تومانی برای خود اصفهان . و خدا را شکر که آن بیسکویت کرمداری که از قبل گرفته بودم توی ساکم بود و گرنه از گُشنگی می مُردم . حسابش کنید ، سرباز باشی و توی تهران به این بزرگی و غریب هم باشی و جایی هم نداشته باشی و سفر فرهنگیت را با خستگی و کوفتگی و دوندگی نیمه تمام گذاشته باشی و پول هم نداشته باشی و نهار هم نخورده باشی و...
با همه ی این اوصاف و با زحمت جایی را توی آن شلوغی ترمینال پیدا کردیم و رفتیم که بنشینیم که یکهو یک نفر گفت نشییییین ! ننشسته پریدم بالا . زهره ام ترکید ! لهجه اش را یادم نیست . گفت : یه زنی داشت اینجا نون می خورد .
- خب ؟!
- نونش رو گذاشته بود اینجا داشت می خورد !
- خب ؟!
- خب دیگه . گناه داره شما اینجا بشینی !!!
چند لحظه ای با تعجب نگاهش کردم و نشستم .
گفتم : ببین عزیز ، اینجا محل نشستنه نه نون گذاشتن . اگه اینجوریه دیگه تا آخری که این صندلی اینجاست هیچ کسی حق نداره روش بشینه . بنده خدا هم چیزی نگفت .
من اگر وقت داشتم و البته مایه – پایه ، می رفتم دست کم ایران خودمان را با دقت نظر گشتی می زدم که حداقل مردم خودمان را بیشتر بشناسم . با این تفکراتشان یا آن تفکراتشان ! مثل این بنده ی خدا .
البته من تفکرش را دوست دارم . چون ساده است . از روی پاکی و سادگی و صداقت حرف می زند .
سوار اتوبوس می شوم . باران می آید . فیلمی را نشان می دهد . از آن فیلم هایی که فرهنگ آدم را بالا می برد.
توی این فیلم من فقط پشت گردن دخترها را ندیدم . – بلانسبت وزارت فرهنگ و ارشاد ( اسلامی ! ) –
بحث این چیزها نیست . بحث این است که این فیلم تنها می خواهد جنسیت زن را نشان بدهد و فاقد هیچ محتوایی . می رویم سینمای هالیوود را نقد می کنیم . جلوی این ها را نمی گیریم ، شور فیلم های صهیونیسمی را می زنیم . جناب آقای دکتر بلخاری ، عنایت بفرمایید !
در راه بچه ای یک سال – یک سال و نیمه بو فکر می کنم که هی وینگه می داد . همان گریه های بی ریخت همراه با داد و غار . سر همه را درد آورد . البته بچه های وینگو سهم بسزایی در فرهنگ جامعه دارند ، چون باعث تحرکات افراد می شوند و معلوم می کنند فرهنگ آن ها را در مواجهه با کودکانی از این دست !
و من یکدفعه ، نه من ، همه ، می شنویم که مردی یکهو نهیب می زند : سا کت ! اِ ؟!!!
و دیگر هیچ صدایی نمی آید . و بچه ی بدبخت « بَه بوره ای » شد ! و چشمانش داشت از حدقه بیرون می زد و طفلک همه چیز از یادش رفته بود . چند ثانیه در سکوت گذشت و همه ی اهالی اتوبوس از این برخورد بسیار فرهنگی یکهو با هم زدند زیر خنده !
به هر حال هر چه بود ، این سفر فرهنگی به علت کم آوردن پول در آخر منتهی به کلبه ی درویشی پدری در شهر بافرهنگ شیراز گردید و شاید این هم حکایتی داشته باشد...
یا حق !