حسب الامر خانم فا – عین که ما را دعوت کردند به نوشتن خاطرات ِ زیارت :
دوشنبه / 15 ذی قعده / 1428
سرباز که باشی ، دیگر اختیار دست خودت نیست . توی شهر خودت هم که نباشی ، دیگر بدتر .
کلی با رفقا زد و بند کرده بودیم سال تحویلی را برویم جنوب . یعنی کجا ؟ یعنی که مثلاً شلمچه
السلام ای خانه ی عشق ! یک همچین جایی : بهشتی روی زمین . بهشت دیگری روی زمین !
هرسال ، سال تحویل ، فلکه ی آب ، روبروی گنبد حرم بودیم ، اما آن سال ، دلم هوای جای دیگری
کرده بود . بگذریم...
دو ماه فقط می رفتم قسمت عملیات لشکر که نزدیک هــای عیــد ما را همــراه خودشــــــــــــان ببرند
– که نبردند - . ایستگاه منطقه ی عملیاتی رمضان افتاده بود دست لشکر هشت نجف اشرف .
خلاصه ، تا مرحله ی صدور حکم مأموریت هم پیش رفت . ولی...ان الانسان لفی خُسر !
بیشتر هم با سرهنگ میرزایی هماهنگ کرده بودم که کار و بارم را درست کند .
یک آدم باحالی بودها !
از بچه های تفحص . تا می دیدم می گفت : سلااااااااام ، ما خییییییلی مخلصیما !
بعد هم دستم را می گرفت و چنان فشاااااار می داد که کل خون بدنم توی صورتم جمع می شد !
بعد از خوش و بش هم که همیشه با خنده تمام می شد سه بار محکم می زد تخت پیشانی اش
و با خنده ول می کرد می رفت . عجب آدمی بود ! عجب آدمی .
خلاصه ، چند روز مانده به عید ، حکم را بردیم پیش مسئول محترم معاونت نیرو ، زد زیر همه ی
قول هایی که داده بود ، و به علت کمبود نیرو نگهمان داشت . حالمان گرفته شد ، اساسی !
فقط حدود یک هفته ای مرخصی داد که برویم و برگردیم . زنگ زدیم به دوستان گرامی ،
آن ها هم فسیروا الی الأرض ِ جنوب را ول کرده بودند و زده بودند زیر اوفو بالعقود ، و خلاصه تلفن
همراهشان را در اتوبوس ِ کاروان مشهد برداشتند که بــــله . جور نشد و ...هوای خراسانشان آرزوست !
اِهِکّی ! برنامه ریزی دو ماهه را نگاه کن . گوشی را گذاشتم و همان دم فهمیدم چه خبر است .
گفتم قضیه را یک جوری جمعش کنم :
حضرت آقا ! من غلط بُکُنم اصلاً برای خودم تصمیم بگیرم . به جان خودم این گردن ما از مو باریک تر است .
به دو وسائلم را جمع کردم و خیلی چک و فرز رفتم ترمینال ِ کاوه اصفهان . بلیت برای مشهد نداشت .
همه ی جاها رزرو شده بود . فهمیدم یک سرویس فوق العاده فردا شبش از تهران می رود مشهد .
همان موقع بلیت تهران مشهد را گرفتم و رفتم برای تهران .
تهران . مسافرخانه ، اقامت نیم روزه ، بعد هم پارک سوار ِ بیهقی . اتوبوس مشهد و...د ِ برو که رفتیم !
. . .
مسافر ِ خسته ی جنوب ، به مشهد رفت ؛ و این بار هم ، آقا اجازه نداد سال تحویل بروم یک بهشت دیگر . بهشت ِ خودش فقط . ...فقط!
. . .
مشهد می رسم . پایم می رسد به ارض ِ طوس . این جا حرم ِ عشق است / این جا حرم لیلاست...