قبل التحریر: چندیست در فکرم که بعضی از
ما بچه شیعهها هنوز در ابتدائیات ماندهایم و همینطور بی که حواسمان به قول و
فعلمان باشد داریم راه میرویم. دیدم باید شروع کنم به نوشتن ابتدائیاتی که شاید
از آن غفلت شده است. مباحثی نظیر اینکه برای شخص خودمان باید چه کارهایی بکنیم و
سیر و سلوک با کتاب چگونه است و چه بخوانیم و...حتی مباحثی نظیر اینکه چگونه نویسنده شویم و...
و در نوشتن همهی این مباحث دو نکتهی
کلیدی را در نظر خواهم داشت و آن هم زبان سهل و ممتنع داشتن، و کاربردی و کارگاهی
بودن!
این مطلب را شاید برخی در جای دیگری
خوانده باشند، اما به نظرم برای شروع باید با همین شروع کرد و البته برای گفتن
مباحث، شاید ترتیب خاصی در ذهن نداشته باشم.
جامعهی مهدوی
وقتی می گویی «جامعه ی مهدوی»، ترکیب دو
کلمه است که برای فهمش باید هر کلمه را جداگانه بررسی کنی. اصلاً «جامعه» یعنی چه؟
: توده ی مردم، گروهی از مردم که با هم
وجه اشتراک داشته باشند، صنفی از مردم، مردم یک شهر یا یک کشور( فرهنگ دوجلدی فارسی
عمید، انتشارات امیرکبیر، صفحه ی 670)
توده ی مردم. اجزاء این توده کیستند؟ خب
معلوم است، کوچکترین عضو جامعه که «خانواده» است. خانواده از چه کسی تشکیل شده؟
از تک تک افراد. پس افراد را که با هم جمعشان کنی می شود توده. تک تک افراد که می
گویی، حرف از فرد زدهای. فرد، همین من و تو و او هستیم دیگر.
من + تو + او + او +... میشود جامعه.
درست؟
پس، پایهی اساسی جامعهی مهدوی چیست؟ همین
«فرد». یکی از فردها کیست؟ من.
حالا ما در یک جامعه قرار داریم، ولی
مهدوی نیست. برای این که جامعه، مهدوی شود باید «من»ها را مهدوی کرد. درست؟
حالا وقتی کسی از این جامعه تلاشی برای
مهدوی شدنش نکرد، کی باید تلاش کند؟
کسی که آگاه است به فایدههای مهدوی شدن
جامعه. کسی که دغدغهاش را دارد، پتانسیل، فکر و ایدهاش را دارد و غیرتمند شده و
احساس وظیفه میکند. مثلاً کی؟ مثلاً من.
قدم اول چیست؟ این که من مهدوی شوم. اگر
نشوم یا در مسیرش نباشم، پس اولاً چطور میخواهم بگویم شیعه هستم، و ثانیاً چطوری
میخواهم روی تو و او و او و... تأثیر بگذارم؟ حداقل خودم باید نصف راهش را رفته
باشم. اگر یک نفر به عنوان معلم کلاس اول آمد به یک بیسواد گفت بنویس الف ولی خود
معلم بلد نباشد بنویسد، آیا آن بیسواد راه به جایی خواهد برد؟ نه. آن بیسواد باید
از معلم یاد بگیرد چهطوری بنویسد. درست؟
پس قدم اول «مهدوی» شدن جامعه، مهدوی شدن
«من» است.
مهدوی شدن من یعنی چه؟ یعنی من بشوم
مانند حضرت مهدی(علیه السلام). بشوم یک مهدی کوچک. مهدی یعنی چه؟ یعنی هدایتشده.
پس برای این که من بشوم مانند مهدی- یهنی
مهدوی بشوم- باید هدایت شوم.
چگونه؟
وقتی که اسلام آوردی- و باید هم اسلام میآوردی
که إِنَّ الدِّینَ عِنْدَ اللَّهِ الْإِسْلام، و میدانی که اسلام زمانی اسلام است
که شیعهی امیرالمؤمنین(علیه السلام) باشی(الْیوْمَ یئسَ الَّذِینَ کَفَرُواْ مِن دِینِکُمْ
فَلَا تخَشَوْهُمْ وَ اخْشَوْنِ الْیوْمَ أَکْمَلْتُ
لَکُمْ دِینَکُمْ وَ أَتمْمْتُ عَلَیکُمْ نِعْمَتىِ وَ رَضِیتُ لَکُمُ الْاسْلَامَ
دِینًا) و لا غیر-، دستوراتی به تو دادهاند. این دستورات، دستورات هدایت است.
چه کار کنم که هدایت شوم؟ باید به
دستورات عمل کنم. یعنی مثلاً چه کار؟ یعنی مثلاً زبان نگه دار، اخلاقت را خوب کن
و... معنی اینها به طور کلی چیست؟ همان انجام واجب و ترک گناه.
پس قدم اول برای هدایت شدن، گناه نکردن
است. که چه بشود؟ که هدایت شوی. بعدش چی؟ بعدش میشوی مهدوی. که چه بشود؟ که بغل
دستیات را مهدوی کنی. که چه بشود؟ که یک خانوادهی کوچک مهدوی تشکیل دهی. که چه
بشود؟ که یواش یواش یک جامعهی مهدوی داشته باشی. که چه بشود؟ که یک نمونهی کوچکی
که از جامعهی مهدوی تشکیل شد، خود مهدی(عجّل الله تعالی فرجه) تشریف بیاورند و
ادامهی ماجرا.