یادداشت های پراکنده ::: یک
جمعه 9/8/86
چه شبی شد امشب !
نمی دانم امشب چه خبر است ؟ چه م شده ؟
همین که کتاب « غواصان لشکر 14 » را می خوانم ، آرام می شوم .
دوشنبه 5/8/86
چرا آدم ها با هم بد حرف می زنند ؟
چرا وقتی بهشان می گویی ، برای بد حرف زدنشان کلی دلیل دارند ؟
چرا همه فکر می کنند بیشتر از دیگران می دانند ؟
چرا همه فکر می کنند تو را بهتر از خودت می شناسند ؟
چرا خیلی ها این « چرا » ها را در ذهن دارند ، ولی خودشان مخاطب این « چرا » هایند ؟!
دوشنبه 5/8/86
امتحان همه خراب شده . همه دارند تقصیرها را گردن هم می اندازند .
راستش همه مان دنبال یک چیزی هستیم که بار خودمان را سبک کنیم .
دوشنبه 5/8/86
امتحان این بار جدی است ! جدی ِ جدی .
دوشنبه 5/8/86
من خیلی ممنونم خدا ، که این آقای غلامی بعد از 29 سال دستش به جایی بند نشده ،
و دعاهایش کاملاً مورد قبول واقع شده !
نه...خداییش بعد از 120 سال حتماً جور می شود...حتماً !
دوشنبه 5/8/86
امروز ظهر غذا گوشت نداشت .
خیلی ها خیلی وقت است غذایشان گوشت ندارد .
خیلی ها خیلی وقت ها غذا ندارند .
خیلی ها بدنشان گوشت ندارد !
دوشنبه 5/8/86
سر سفره یک شهید دعوت می کنیم . هر روز .
امروز شهید اسماعیل دقایقی دعوت شد .
آن روز هم شهید علی بن موسی الرضا !
تولد آقا بود دیگر !
جمعه 8/9/86
ای کاش امام زمان یه موبایل داشت . برایش اس ام اس می فرستادیم حداقل !
یکشنبه 10/9/86
من ، تقریباً همیشه از انتخاب های خودم راضی ام . یکی از مهم ترین هایشان کتاب هاییست که انتخاب می کنم برای خواندن .
یکشنبه 10/9/86
چه قدر همه نگران من اند !
من ، نگران همه...
منتها ، « همه ی آن ها » چه قدر است و « همه ی من » ، چه قدر ؟
یکشنبه 10/9/86
گر صبر کنی ز غوره حلوا سازند...
با حلوا - حلوا دهان شیرین نمی شود...
حلوای تن تنانی ، تا نخوری ندانی...
حلوای ما را ، کی می خورند ؟!
خوبی
نمی دونم میشناسی یا نه ولی خب به وبلاگم که تقریبا تازه هست شو وقت آپ کردن ندارم یه سری بزن خوشحال میشم
یادنه واسه کار امریه روزه های دهه اول محرم هی میگفتی تک بزن ..........
مخلصیم
شناختی..........!