به چاپ رسید:
سفر به مسکو
یادداشتهای یک سفر پنج روزه به پایتخت روسیه
نوشته محمدصادق کریمی
این کتاب تنها به صورت الکترونیک منتشر شده است.
میتوانید آن را به صورت رایگان از اپلیکیشن طاقچه به این نشانی دریافت کنید.
به چاپ رسید:
سفر به مسکو
یادداشتهای یک سفر پنج روزه به پایتخت روسیه
نوشته محمدصادق کریمی
این کتاب تنها به صورت الکترونیک منتشر شده است.
میتوانید آن را به صورت رایگان از اپلیکیشن طاقچه به این نشانی دریافت کنید.
به چاپ رسید:
روایت راه
نوشتهی محمدصادق کریمی
انتشارات روایت فتح
از مجموعه کتابهای روایت نزدیک. توضیحات بیشتر را قبلاً در اینجا دادهام.
از مقدمه:
«از خاطرات جنگ که اسم می بری، صحنه های زیادی از عملیات های مختلف از جلوی چشم های «اصحاب کریمی» می گذرد، اما بیت المقدس برایش خاطره انگیزترین است؛ روزهای اولین حضورش در جنگ، وقتی که هنوز دانش آموز بود. وقتی که تنها در چند ماه، چندین سال بزرگ تر شد.
نقاشیِ حرف های او، می شود یک جاده ی بی انتها، با مسافران جاودانه ای که در مسیر، پرنده ها دیدند، پروازهای باشکوه را حسرت کشیدند، زمین خوردند و ایستادند و سختی اش را به جان خریدند تا پریدن را یاد گرفتند.
گفته اند: «راه با رفیق خوش است.» حالا او، هم قصه ی «راه»ی که به خرمشهر می رسید را می گوید، هم قصه ی «رفقا»یش را که به آن ها نرسید...»
از متن:
«فردایش پنج شش نفری مرخصی ساعتی گرفتیم و رفتیم اهواز. گرسنه بودیم و پولی نداشتیم که چیزی بخریم. تقریباً همه ی رزمنده ها همین طور بودند. از جلوی یک مغازه ی شیرینی فروشی داشتیم رد می شدیم که ایستادیم به تماشا کردن! عین آدم های ندید بدید! یکی از بچه ها گفت: من پنج تومان دارم. تنها رفت داخل ببیند چه می تواند بخرد. خانم جوانی هم آمد و رفت داخل. چادر عربی به سر داشت. رفیق ما به فروشنده گفت: به اندازه ی پنج تومان از فلان شیرینی بده. مغازه دار هم نگاهی به ما کرد و به رفیق مان گفت: این یه ذره رو همه تون می خواید بخورید؟!
آن خانم برگشت و نگاهی به ما انداخت، نگاهی هم به رفیق ما. همه مان با همان لباس بسیجی آمده بودیم. به فروشنده گفت: آقا از فلان شیرینی دو کیلو برای ایشون بذار؛ من حساب می کنم. رفیق مان هم شروع کرد به تعارف کردن: «نه، زحمت نکشید...» و این حرف ها. بالاخره شیرینی را به ش داد. گرفت و سریع آمد بیرون. هول شده بود. تا آمد بیرون، جعبه را داد به احمد غلام رضا و گفت: احمد جون، بیا. این رو اون خانومه برای شما خرید! آن خانم هم آمد بیرون. رفتم طرفش و تشکر کردم. بچه ها هم. گفت: خواهش می کنم؛ اگه پولی چیزی لازم دارید به تون بدم؟ ما هم قمپز در کردیم: نههههه، ممنون، داریم... . وقتی رفت، شروع کردیم به دست انداختن احمد: بادا بادا مبارک بادا. تموم شد دیگه...تو رو دید و...پسندید و...شیرینی هم که برات خرید و...دیریم دیریم و...»
کتاب جانباز؛ حسنعلی نوروزیان
نوشتهی محمدصادق کریمی
انتشارات روایت فتح
خرید اینترنتی
از مقدمه:
«روایت حسنعلی نوروزیان، روایت مرد ساده و سختکوشی است که از خانوادهاش کنده شد و رفت در دل جنگ.
دست و پایش را همانجا گذاشت و با بدنی پر از ترکش بازگشت به خانه.
هنوز هم کار میکند. با نیمهی دیگر بدنش و با همان امید و پشتکار. نوههایش دورش حلقه میزنند تا پدربزرگشان قصههای روزهای سخت جنگ را بگوید. با لبخندی بر لب و غمی در دل...»
از متن:
«بعد از چند ماه که دیدند نمردم، دو تا مجروح آوردند توی اتاقم بستری کردند. شب عید غدیر بود. خیلی گریه کردم. در همان حالت یک آمپول والیوم 10 تزریق کردند و خوابم برد. نیمه شب بود که خواب دیدم یک دکتر سید آمد توی اتاق، یک ملحفه انداخته بود روی دستش، دست دیگرش هم روی سینهاش. گفت «سلام حاجآقا.» گفتم «علیکمالسلام سید جان، خوش آمدی.» گفت «اومدم این ملحفه را ببندم به پایت.» گفتم «سید جان، من ملحفه دارم، بده به همتختیهایم.» گفت «برای شما آوردم.» سه بار همین را گفت، من هم هر سه بار همین جواب را دادم. بار چهارم گفت «حاجآقا، مال خود شماست.» گفتم «سید جان، اگه مال منه، ببندش.» وقتی بست، گفت «پایت را ببر بالا.» دیدم پایم راحت تکان میخورد و بالا و پایین میرود. بیدار شدم. دیدم سید نیست، همتختیها هم خوابند. داد زدم. دو نفر همتختیم از خواب پریدند. به خودم آمدم. گفتم «چیزی نیست، درد دارم.» صبح منیر آمد بیمارستان. دید نشستهام روی تخت. تعجب کرد. چون من اصلاً نمیتوانستم تکان بخورم.
گفت «دیشب برادرت آمده بود خانهمان. به من گفت حاج خانم، دیگه ما بدبخت شدیم. میخواهیم اثاثهایمان را بار کنیم و بیاییم اینجا، چون شما تنها میشی. گفتم چی شده؟ دکترها بهش گفته بودند دیگه امیدی نیست. خیلی ناراحت شدم. مادرم هم خانه بود. با این حرف دیگر مطمئن شدم رفتنی هستی. نزدیک ساعت 6 و 7 شب بود که رفتم مسجد صاحبالزمان محل. سه رکعت نماز خواندم و توی رکعت چهارم خوابم برد. بس که توی فکر بودم و ناراحت. خواب دیدم روی تخت خوابیدهای. گفتی دستم را بگیر. دستت را گرفتم. بلند شدی نشستی. گفتم وای، تو که اصلاً نمیتونستی بلند بشی، چه جوری نشستی؟ گفتی من دیگه خوب شدم. سرم را از روی مهر برداشتم و دیدم سر نماز خوابم برده.»
این کتاب در فضای مجازی:
» خبرگزاری رسا: «حسنعلی نوروزیان» نخستین اثر از مجموعه «جانبازان»
» روایت فتح: کتاب اول مجموعه ی جدید جانبازان در غرفه روایت فتح رونمایی میشود
» مصاحبه با خبرگزاری دفاع مقدس: «آشنایی با جانبازان در مجموعه کتابهای "جانباز"»
» مصاحبه با خبرگزاری کتاب ایران(ایبنا): «انتشار خاطرات «حسن نوروزیان» در مجموعه کتابهای جانبازان»
مستندنگاری از بزرگترین اعتکاف جوانان در کشور
آل معشوق در فضای مجازی :
» پاتوق کتاب: آل معشوق کتابی برای معتکفین
» الف: آل معشوق در میهمانی اعتکاف
» خانه کتاب آشا : روایتی مستند از مراسمِ اعتکاف در کتابِ «آل معشوق» منتشر شد
متن پشت جلد کتاب، که قسمتی از مقدمهی کتاب است :
رفیق ما هر سال یک میهمانیِ باشکوه راه میاندازد. بریز و بپاشی است که نگو! ما هم چند باری رفتهایم و حالَش را بردهایم.
بَس که زیبا بود گفتم بگذار از آن، وَصفُ الْعِیشی کنم که نصفُ الْعِیشی باشد برای شما.
حاصل دیدهها و نوشتهها، روایتی شد از سه روز عشق، در جامعهُ الْعُشّاقِ حضرت دوست. روایتی کاملاً مستند و واقعی. نه قصه است و نه شعر.
میهمانی همین بود و هست که میخوانید؛ بلکه بیش از این.
رفیق، اسم میهمانیاش را گذاشت «اعتکاف». میهمانش هم باید حداقل سه روز در مسجد جامعی بماند و بیرون نیاید و مشغول عبادت شود، به آداب میزبان.
این رفیق ما، رفیق شما هم هست :
حضرت ربُّ الاَرباب.
بخشی از متن کتاب:
« قرآن می خوانند . خواندن ِ با حال ، خواندنِا عشق ، خواندن ِ با اشک . روز سوم اعتکاف است . روز اول و دوم اگر اعتکاف را باطل می کردی ، فقط باطل می کردی . اما روز سوم نباید . حرام است . و باطن این حکم را که بنگری ، می بینی صاحب خانه به زور نگهت داشته است . دو روز اگر توی خانه اش ماندی و زار زدی ، روز سوم مال خود ِ اویی . عشق بازیِ روز سوم چیز دیگری است . افتاده ای توی بغل معشوق . چه کار می کنی ؟ گریه…گریه…گریه… . او می گوید ،او حرف می زند ، یک بار با کلمات ِ کهف ، یک بار با یس ، یک بار با صافات و… همین طور حرف هایش را گوش می دهی و زمزمه می کنی و اشک می ریزی . معنای این کلمات مَستت می کند .
قرآن که تمام می شود ، یک بغض عجیبی گلوی همه را می گیرد… »
مراکز تهیه:
• شیراز، مرکز فرهنگی صوت الحسین ع
خیابان خیام - جنب مسجد خیرات - تلفن : ۰۷۱۱۲۳۳۰۹۶۹
• شیراز، دارالکتب شهید مطهری
خیابان زند - رو به روی خیابان خیام
• قم، فروشگاه سوره مهر
خیابان ارم - رو به روی بانک ملی شعبه حجتیه - تلفن: 02537839402
• قم، فروشگاه کتاب فردا
خیابان معلم - کوچه 17 - پلاک 3 - تلفن: 02537746992
• مشهد، فروشگاه کتاب آفتاب
چهارراه شهدا – روبروی شیرازی14- پاساژ رحیم پور – انتهای پاساژ- کتاب آفتاب- تلفن 05112222204
نرم افزار نهج البلاغهی گویا، اولین نرم افزار جامع تخصصی نهج البلاغهی گویا به سه زبان فارسی و عربی و انگلیسی میباشدکه توسط مؤسسهی نرم افزاری سوشیانت شیراز تولید شد و صاحب امتیاز آن شرکت نرم افزاری صافات است.
خوانش ترجمهی کامل فارسی نهج البلاغهی استاد محمد دشتی را در طول شش ماه به پایان رساندم که شما در این نرم افزار میتوانید بشنوید.
انشاءالله به زودی نمونهی صوتی آن را در اینجا برای دانلود خواهم گذاشت.
برای تهیهی این نرم افزار به این لینک مراجعه کنید.